ترانه هایم........

تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست

 

ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم

 

و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم

 

ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود

 

و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید

 

تبسمی از تو مرا کافیست که  از هیچ به همه چیز برسم

منتظر لحظه ای.........


 

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..

از داشتن تو…اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را می ستایم

آمدی................

آمدی معجزه کردی
آمدی با رخ زیبا
آمدی با قد رعنا
آمدی شاد و فریبا
تو مرا از قفس تنگ زمان
تو مرا از تپش سرد خزان
تو مرا از شب هجران
به فراسوی قیامت
به بهشت پر ز رحمت
به شرابی بی ندامت
رهنمودی
آمدی در دم آخر
تو مرا روح دمیدی
آمدی با سبد گل
تو مرا تازه نمودی
من همانم
ولی امروز جهان را
با دوچشم پر زامید
نگریستم
من جهان پر زعشق و عاشقی را
از نگاه تو بدیدم
من از امروز غلامت
من اسیر هر کلامت
من شکار هر خرامت
به تو امید ببستم
با تو پیمان نمودم
که دیگر تا دم آخر
دل من خانه، توست
روح من بسته، توست
عشق من همره توست
چشم من در پی توست

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

 چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود